نوشته شده توسط : سورا نگان
   بایگانی ۴چوب

  عذر خواهی از مرغ عشق     

 

باور کنین مقصر من نبودم هی بهش گفتم به من دل نبند هی گفتم  من اونی

 

نیستم که روش حساب باز کنی دلم می خواد گریه کنم آخه خودمو مقصر می دونم

 

همش میگه بهم دروغ گفتی می گه سرم کلاه گذاشتی !

 

من بیچاره هم باورم شده که گناهکارم

 

 

آخه من فقط میخواستم عشقو امتحان کنم میخواستم بدونم عاشق بودن یعنی چی ؟

 

 

ولی نه تنها عاشق نشدم و معنی عشقو نفهمیدم بلکه از عشق متنفر هم شدم .

 

بزارین از اول بگم نمیگم که شما هم از من بدتون بیاد یا نتیجه بگیرید می گم که

 

 

خودم رو آروم کنم شاید یه کم از احساسه گناهم کم بشه

 

 

من یه آدمه منطقی بودمو هستم یعنی به عشق و رومانتیک بازی اعتقادی ندارم ،

 

شاید عاشق یه بچه گربه یا یه بچه یا یه چیزی باشم اما به آدم ها بجز خونواده ام 

 

 وابستگی ندارم ،

 

فرشته: روز اول

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

خلاصه بگم من هی آدمو رو میدیدم که غرق در عشق اشتباهاتی میکنن و ازدواج می

 

کنن و مثل چی پشیمون میشن و از هم بدشون میادو دختر و پسر هایی که قبل از

 

عشق شادن و سرخوش و موفق اما بعد از عاشق شدن متلاشی میشن .

 

تا اینکه به طرز مشکوکی با یه پسره عاشق پیشه که اسمشو می زارم مرغ عشق تا شما

 

هم همین صداش کنین آشنا شدم .

 

میگفت چند ساله دوستم داره و زیر نظرم داره و اینا

 

مرغ عشق شاعر بود عاشق بود و با چنان شورو شوقی از عشق حرف میزد که باور

 

نکردنی بود .

 

خب منم که از عشق هیچی نمی دونستم وسوسه شدم که ببینم چی میشه منم عاشق

 

می شم یا نه ؟ اولین دوست پسره زندگیمو پیدا کردم ، از اون ادمهایی بود که

 

رابطه ی ۲ ساله رو توی ۳ ماه پیش برد و من باورم شده بود عاشقم و عشق یعنی

 

این که با یکی از صبح تا شب حرف بزنی و شعر براش بگی با هرکی حرف می زنی

 

در مورد اون بگی .

 

فرشته : روز دوم

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

دوستام همه ازاون می پرسیدن وآرزو داشتن کی مثل اون داشته باشن که هر روز

 

 

از اینکه چقدر عاشقشونه بگه .

 

شبا تا دیر وقت باهام حرف میزد و صبح زود هم با تماس هاش از خواب پا می

 

شدم . 

 

باهم تو پارک هنرمندان روی یه نیمکت همیشگی قرار می ذاشتیم و همیشه جامون

 

اونجا بود . من غذا درست می کردمو می بردم تا اون تو خرج نیوفته اون من فرشته

 

کوچولو صدا می زد و هیچ وقت اسممو نمی گفت می گفت عاشق یکی قبلا بوده

 

که توی تصادف فوت کرده باری همین منو دو دستی چسبیده بود و ول نمی کرد

 

من از تکرار بدم می اومد و اینو خوب می دونستم حتی از نشستن روی نیمکت

 

تکراری بالا می اوردم . گذشت و ماه چهارم شد نزدیکه تولدم بود .

 

فرشته : روز سوم

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

تو حال و هوای بدی بودم نمی تونستم حتی خودمو تحمل کنم بهش می گفتم کمتر

 

زنگ بزن نمیخوام از چشمم بیوفتی ولی کو گوشه شنوا اون برنامه ی بچه و ازدواج و

 

حتی محل زندگی آینده رو هم چیده بود .

 

یه شب بهش گفتم دیگه بهم یه مدتی زنگ نزن .

 

زد زیر گریه و اشک و ناله و زاری و بدبختی منم که حال خودمم نداشتم ازش کم کم

 

که نه یهو بدم اومد . توی تمام این مدت فکر می کردم که از اینکه ازش دور بشم

 

پشیمون می شم . اما نه نشدم فقط عذاب وجدان گرفتم بهش دروغ گفتم ،  گفتم 

 

 دارم می رم خارج میشد که برم اما نمیخواستم که بخاطر اون برم . من کاره خیلی

 

بدی کددم اما مجبور بودم چاره ای نداشتم .

 

فرشته: روز چهارم 


 

 

کلی ناراحت شد، دیگه جواب تماس ها و پیام هاشو ندادم . هی به فک و فامیلم

 

زنگ زد هر کی که میتونست . اون عاشق بود اما من نبودم نمیخواستم دیر تر بهش

 

بگم که بیشتر ضربه بخوره اما بازم خورد.

 

 مقصر من نبودم دنیای من با اون فرق می کرد اون رویا هاش چیزه دیگه ای بود

 

من هم .فکر می کرد بخاطر کس دیگه ای ولش کردم مادرش میخواست زودی بیاد

 

خواستگاری که من نرم همین باعث شد که یهو ولش کنم چون قضیه رو جدی گرفته

 

بود و نمیخواستم  مثل همه مردم زندگی کنم و بعد از دو تا بچه بگم به آرزو هام

 

نرسیدم و اونم که انقدر عاشق بود بعد ازدواج ازم متنفر بشه من اصلا شاید نخوام

 

ازدواج کنم . من سرگشته ام نمیدونم میخوام چی کار کنم .

 

اونوقت بیام خودمو با رویاهای یکی دیگه قاطی کنم ؟؟

فرشته: روز پنجم


 

حدود یه ماه می شه که قطع ارتباط کردم ولی اون هی زنگ میزنه و اس ام اس میده.

دیشب خوابه بدی دیدم هرجا می رفتم اونو میدیدم ازش نشونه می دیدم . تحمل

 

عذاب وجدان رو نداشتم .

 

بهم اس ام اس داد که خونشون بردن نزدیک مادر بزرگش اینا می گفت افسرده

 

شده می گفت هشت واحد افتاده می گفت شش بار تنهایی رفته پارک هنرمندان و

 

منتظر نشسته می گفت خواب دبده که ازدواج کردم می گفت مادرو پدرم ازت

 

نمیگذرند اما من دوستت دارم نمی تونم نفرینت کنم .

فرشته : روز ششم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

میگفت اسمم رو گذاشته دروغ میگفت کاری که باهاش کردم هیچکی با دشمنشم نمی کنه میگفت صدات تو گوشمه که روز آخر بهم گفتی دوستت نداشت و نمیخوام باهات بمونم .

این حرفاش عذابم داد جگرم براش می سوزه نمیخوام باهاش ادامه بدم که بدترش کنم و در حقش بدی کنم اما آدم یه بار به دنیا میاد من انقدر تو زندگیم سختی کشیدم که دیگه طاقت ندارم نمیتونم ریسک کنم یا سر زندگیم خوشبختیم و آینده ام قمار کنم . من لیاقت اونچه اون تو رویا هاش داشت رو نداشتم اما واقعا به عنوان یه دوست یه آدم  دوستش داشتم .

من همیشه میگتم چرا پسرا از ازدواج و وابستگی به دختری که  دوستشون داره فرار می کنن؟؟ دلیلشم نمی فهمیدم .

 اما حالا فهمیدم چرا

چون وقتی عاشقن به پست آدمای بی احساسی مثل من می خورن و از عشق و ازدواج زده میشن و وقتی دختری عاشقشون میشه تلافی می کنن و اونا بی احساس میشن و یه ضربه بزرگ به دختره می زنن . درنتیجه ازدواج های پارامتری میکنن و بعد از ازدواج پشیمون میشن و اونوقت خیانت میکنن .

مقصر منم ؟؟ مقصر احساس غلط منه ؟ یا مقصر سرنوشته ما آدم هاست ؟؟ من واقعا متاسفم خیلی خیلی متاسفم امیدورام مرغ عشق هم منو ببخشه .

فرشته: روز آخر


 بایگانی ۴سو

می تراود مهتاب

 

 

اون یک جفت چشم صحرایی که می رقصیدند در اون نیمه شب طوفانی،اون

نگاه جادویی که در اون روز یخی به دیدگانم دوخته شده بود،اون گرمای

وجود که زیر پوستم دوید و عمری دوباره بهم بخشید و اون سجدهٔ طولانی

و راز و نیاز که نشان از ایمانش داشت...

این متن پشت جلد کتابیه از  مریم رضاپور.نشر علی سال ۱۳۸۵برای اولین

بار منتشرش کرده و من بهار ۱۳۸۸خریدمش که اون موقع چاپ ششم

بود.الانشو نمی دونم.

به هر حال این کتاب رو به رمان خونها معرفی می کنم.یه داستان قشنگ از

یه قلم قوی.

می تراود مهتاب

می درخشد شب تاب

نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک

غم این خفته ی چند خواب در چشم ترم می شکند

                      

:: بازدید از این مطلب : 197

|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
تاریخ انتشار : | نظرات ()